ماجرای کانادا

ماجرای کانادا   سلام عکس از gemmaschiebefineart.wordpress.com ۱ : خیلی با خودم کلنجار رفتم که این مطلب رو بنویسم یا نه ، بهش به عنوان یک ماجرای شخصی نگاه میکنم ، ولی ثبتش میکنم ببینم چی میشه ۲ : در مورد اینکه به عنوان اول شخص روایت کنم یا سوم شخص که اون حس اصلی […]

آرگنا – تکه های داستان #۲ اسفند ۴۰۱

به پادگانی در کناره ساحل غربی رودخانه رسیدند، ساعات غروب بود و افتاب غروب کرده و ماه پیدا شده بود و باد سردی از رودخانه به سمت غرب می‌وزید گروه افسار اسب ها را کشیدند و در فاصله ای از پادگان ایستادند ، پادگاه به نظر متروک میرسید از برج نگهبانی نوری به چشم نمیخورد […]

آرگنا – تکه های داستان

این بخش از نوشته ها به صورت تکه تکه هستند و هنوز به همدیگر وصل نشده اند ولی در خط اصلی داستان هستند   چند دقیقه از طلوع افتاب گذشته بود اردوی سربازان بر روی تپه مشرف به شرق بی سروصدا و سوت و کور بود دو سرباز رو به سمت شرق در حال نگهانی […]

ایده یک داستان اخر الزمانی

بنام خدا ایده یه داستان آخرالزمانی توی ذهنم هستش ، البته هسته داستان جدید نیست ولی میخواستم به سبک خودم شخصی سازیش کنم ایده در مورد دنیای آخرالزمانی هستش جایی که شهرها و کارخانه ها نابود شدن ، منابع انرژی تقریبا نابود شده دنیا بعد از جنگ جهانی سوم هستش تقریبا ادمهایی که باقی موندن […]

آرگنا ۵

آرگنا ۵ در مسیر توم و جیرن صبح زود افراد با صدای خروس سمجی که روی دیوار رفته و قصد ساکت شدن هم نداشت بیدار شدند ، بالاخره بچه ای در حیاط مهمان خانه سنگی به سمت خروس پرت کرد و خروس بساط خودش را جمع کرد و از دیوار پایین آمد هر چند که […]

آرگنا ۴

به نام خدا   وارد سالن مهمان خانه شدند ، سالنی بود وسیع که در ابتدای در ورودی آن تختی قرار داشت که برای صاحب مهمان خانه بود و در انتهای آن یک راهرو به سمت راست که احتمالا آشپزخانه آنجا بود وسمت مخالف راهرو نیز پله هایی که به طبقه بالایی میرفتند و در […]

پولیتیک – دیالوگ ها ۱

یه سری دیالوگ به ذهنم رسیده گفتم بنویسم تا یادم نرفته لایسنس : بدون اجازه کتبی من شما نمیتوانید بیش از ۱۵۰ حرف از هر پست را انتشار دهید و در صورت انتشار همین ۱۵۰ کاراکتر نیز باید به این مطلب لینک دهید با تشکر   بهروز پسر محمد بهمنش به بهمنش : من نمیتونم […]

ایده داستان پولیتیک

یه ایده تو ذهنمه بیشتر فیلم نامه هستش تا رمان در مورد سریال درام اکشن برای یه ماجرای سیاسی از ترور رئیس جمهور گرفته تا انتخابات رئیس جمهوری و مسائل سیاسی فک نکنم بشه توی ایران اجراش کرد ولی خب مشکلی نداره من اینو مینویسم ( لایسنسش طبق معمول فقط برای خودم محفوظ هستش و […]

آرگنا ۳

به نام خدا   سه روز بعد از بازار هفتگی در حالی که هاوین و اهالی روستا کارهای خودشان را راست و ریست کردند هاوین همراه با یکی دو نفر از روستایی ها در حالی که باران نم نم میبارید و خورشید داشت خودش را به بالای کوههای شرق میکشاند از روستا راه افتادند ، […]

آرگنا – بخش دو

به نام خدا   بخش دوم   همانطور که ایرن و آرنا بیرون در نشسته بودند صداها هی بلند و هی خاموش میشد تا اینکه صداها خوابید و هاوین از انجا بیرون امد تا چشمش به بچه ها افتاد گفت : شما اینجا چیکار میکنید ؟ برید خونه ! اونهم الان که افتاب غروب کرده […]