آرگنا – تکه های داستان #۲ اسفند ۴۰۱

به پادگانی در کناره ساحل غربی رودخانه رسیدند، ساعات غروب بود و افتاب غروب کرده و ماه پیدا شده بود و باد سردی از رودخانه به سمت غرب می‌وزید گروه افسار اسب ها را کشیدند و در فاصله ای از پادگان ایستادند ، پادگاه به نظر متروک میرسید از برج نگهبانی نوری به چشم نمیخورد […]

آرگنا ۵

آرگنا ۵ در مسیر توم و جیرن صبح زود افراد با صدای خروس سمجی که روی دیوار رفته و قصد ساکت شدن هم نداشت بیدار شدند ، بالاخره بچه ای در حیاط مهمان خانه سنگی به سمت خروس پرت کرد و خروس بساط خودش را جمع کرد و از دیوار پایین آمد هر چند که […]

آرگنا – بخش دو

به نام خدا   بخش دوم   همانطور که ایرن و آرنا بیرون در نشسته بودند صداها هی بلند و هی خاموش میشد تا اینکه صداها خوابید و هاوین از انجا بیرون امد تا چشمش به بچه ها افتاد گفت : شما اینجا چیکار میکنید ؟ برید خونه ! اونهم الان که افتاب غروب کرده […]