آرگنا – تکه های داستان #۲ اسفند ۴۰۱

به پادگانی در کناره ساحل غربی رودخانه رسیدند، ساعات غروب بود و افتاب غروب کرده و ماه پیدا شده بود و باد سردی از رودخانه به سمت غرب می‌وزید گروه افسار اسب ها را کشیدند و در فاصله ای از پادگان ایستادند ، پادگاه به نظر متروک میرسید از برج نگهبانی نوری به چشم نمیخورد […]